این روز ها همه ی دانشجو ها دنبال انتخاب واحد و درد سرهاش هستن .
خدایی درسته اینترنتی شده ولی هر کاریش کنی این انتخاب واحده باید دست کم یه سه چهار باری بکشونت دانشگاه حالا ممکنه دانشگات 1000 کیلومتر هم با خونت فاصله داشته باشه .
خدا رو شکر دانشگاه من حدود 500 متر با خونمون فاصله داره اما گرمای اینجا آشنا و غریبه نمیشناسه که .
مثلا نوزدهم برای گرفتن یه واحد آزمایشگاه رفتم دانشگاه حدود ساعت 11/30 ظهر زبون روزه و گرما و ….
خوب وقتی رسیدم ساختمون اداری دیدم وای وای وای !!! چه خبره! بابا اینا چشونه ؟چرا هر چی دانشجوی ریخته پشت این پنجره ها ؟
دنبال مریم دوستم بودم که برای پیدا کردنش کلی اس ام اس ( اصلاح می کنم پیامک ) و زنگ زدم بعد دیدم این مدت همش پشت سرم بوده! خوب گفتم شلوغ بود.
وقتی رفتیم داخل ساختمون که هیچ !!؟ اینجا باید سانسور شه: بوی مطبوعی فضا رو پر کرده بود در ضمن داخل یکمی هم شرجی بود !!!!
مریم می گفت من پارتی دارم کارت نباشه اونم می خواست اخلاق بگیره ظرفیت ها همه پر شده بود بازم خوبه من سر سحر کانکت شدم و 19 واحد گرفتم حالا همینجا بگم که مریم نتونست یه واحدم بگیره .
رفتیم اتاق زمانی و مهدی پور
- به به چقدر خلوطه! امروز شانس با ماست.
ولی خوب که توجه کردیم دیدیم نه اونقدر ها هم خوش شانس نیستیم نه زمانی رو هست نه مهدی پور
موندیم تا بیان ، باور نکردنی بود آقای زمانی وارد شد در حالی که حدود 20-30 نفر دنبالش بودن همه انگار می خواستن از دیوید بکام امضا بگیرن ریخته بودن سرش من عقب وایسادم تا بره پشت میز ولی وقتی به خودم اومدم دیدم اگه تا 3 ساعتم وایسم بی فایده است !!!
مجبور بودم !! پس موندم.
خلاصه بعد از یک ساعت و نیم دیدم نه فایده نداره درسته در شان یه خانم نیست ولی داد زدم :
- زمااااااااااااااااانییییییییییی
باور نمی کردم ولی کله اش رو گرفت بالا و گفت :
- - هووووو
- آز فیزیک 2 رو برام باز کن و الله دانشگاه رو تو سرتون خراب می کنم.
(((((((((نه یه کمی اغراق کردم ))))))))
- گفتم تو رو خدا جون عمه ات جون بابات جون همه ی قوم و خویشت می دونی من برادر زاده ی دوستتم آقای ........ میدونی من دختر ........ ام میدونی ما قبلا همسایه بودیم می دونی ما اقوام دوریم تو رو به این ماه عزیز تو رو به جون نا قابل این دانشجو ها آز فیزیک 2 رو باز کن
- گفت برو برو بازه دو نفر جا داره
- با اون کفشای 10 سانتی بصورت دوی ماراتون خودم رسوندم سایت و انتخابش کردم
ایتقدر زوق زده شدم که نا خداگاه تو سایت گفتم : مریییم تمام
- هیس دختر آبرومونو بردی
- نا گفته نمونه مریم نه تنها از اینکه نتونست اخلاق بگیره ناراحت بود بلکه همون زمانی که منتظر ملاقات با آقای زمانی بودیم توی اون هم همه که خدا خیر بده دانشجوها رو صف نداشتن که موج مکزیکی می رفتن گوشیش از دستش افتاد و مرگ مغزی شد حالا از اومدنش به دانشگاه نفعی که نبرد هیچ ضرر هم داد .
و بعدش بعد از اون همه مکافات حدود ساعت 2 داداشم اومد دنبالم و مثل موش آبکشیده رسیدم خونه
و این بود یک روز کم کار برای دانشجوی دانشگاه آزاد